محل تبلیغات شما



یکجا بود ، ك فهمیدم آرزوها ، آرزو مي مانند

و چشمانم خفه خون گرفتند 

و یکجا درست وسط خنده هایم 

جهنم با من رقصید

با اسید وارد میشدند و با خنجر یادگاري مي نوشتند 

و بعد مي رفتند و زماني ك نباید ، بر مي گشتند

و خیلي مردیم تا کمي زندگي کنیم 

جایي رسید ك نفس هایم درد میکردند 

ك فشارم را دیگر نمیشد بلند کرد .

و فهمیدم همه چیز غیر ممکن است

و هدف هایم باید تغییر کنند

علایقم را محکم بغل کردم و کنار گذاشتم !

و فقط ماندم تا بگذرد

هیچ چیز آنقدر بد نبود ك گفتم ،

خيلي بد تر بود .

پ.ن: بعد مدت ها حس ميكنم درد سنگيني رو ته قلبم بغض عجيبي رو ته گلوم خونريزي شديدي رو ته مخم , اينا همش شدن امشب سوهان روحم :)


به چند تا وبلاگ ديگه ك راجب خاطرات عمل نوشتن سر زدم و بعد خيلي پشيمون شدم و دارم هر لحظه به خودم لعنت ميفرستم ك چرا اين كارو كردم استرس و اضطراب روز و شب نذاشته واسم . ميدونم 25 آذر ماه ممكنه آخرين روز زندگيم باشه و اصلا از اتاق عمل زنده بيرون نيام بايد خودمو براي هر اتفاقي آماده كنم يا شايدم با لطف و ياري خدا همه چيز به خير بگذره و اون روز من دوباره متولد شم با فيس جديد :) 

قطعا دو هفته ي اول خيلي سخت خواهد بود تا جايي ك شنيدم چند روز اول قراره خون بالا بيارم ازين بابت مشكلي ندارم چون كلا من با خون ميونه ي خوبي دارم تا دو سه هفته هم نميتونم غذا بخورم و ي مدت بايد با سوپ و چيزاي آبكي سر كنم ك اين خودش به نوعي كابوسه تا يك سال سختي داره ولي تموم ميشه غمت نباشه.

دير و زود داره ولي سوخت و سوز نداره 


29 تير ماه مجددا رفتم تهران از همون روز ارتودنسي رو شروع كردم و تا الان اين روند ادامه داره هر سه هفته مراجعه ميكنم براي تعويض سيم ها و كش ها روز اول چون سيم ها رو سفت ميكنه اذيت ميشم حتي سه هفته ي اول داخل دهنم زخم بود الان سيم ها هيچ اذيتي نميكنن ولي بند دور دندونم در اومده و نميتونم بهش كش وصل كنم و ازين بابت ناراحتم

استرس عمل گريبان گيرم كرده 

روزاي قبل عملو به سر ميبرم گاهي خوشحالم بابت تغيير بزرگي ك قراره تو زندگيم رخ بده و گاهي هم ناراحت بابت مشكلاتي ك درگيرشم


از طرفي قدم زدن تو شهري ك تو كوچه و خيابوناش كسيو جا گذاشتم ك ي روزي تموم زندگيم بود بيشتر عذابم ميداد پس هرطوري بود بايد خودمو سريع ميرسوندم خونه بعد حركت ميكرديم سمت شهرمون با چشم خيس وارد خونه شدم ولي مادرم نپرسيد چرا؟ نپرسيد . هيچ وقت راجب هيچ چيزي هيچي ازم نپرسيد و من تنهايي با دردام بزرگ شدم . پدرم از دكتر برگشت و از من راجب دكتري ك رفته بودم سوال كرد و من گفتم بعدا راجبش صحبت ميكنيم دكتر چيز خاصي نگفت شب راه افتاديم سرم خيلي درد ميكرد فقط اشك ميرختم و غصه ميخورم تموم راهو بيدار بودم و فكر ميكردم به آينده ي مبهم وقتي ك با زنعموم صحبت ميكردم گفتم ك بايد عمل كنم و مبلغش هم خيلي سنگينه مادرم متوجه جريان شد و قبل اين ك من با پدرم درميون بزارم بهش گفت . و از اون جا بود ك بابا مثل هميشه شد تكيه گاه من دلداريم داد ك اصلا ي لحظه هم بهش فكر نكن من خودم ي تنه از پسش برميام خدا بزرگه پدر قهرمان زندگي من بود و هست

خداروشكر ك هستي

دوست دارم بابا


خانوادم در جريان نبودن ك من از دكتر جراح فك وقت ويزيت گرفتم اونا فكر ميكردن ك من فقط براي ارتودنسي اقدام كردم براي همين راجب اين موضوع هيچ نگرانيي نداشتن تنهايي رفتم سمت مطب ساختمون مورد نظرو پيدا كردم ي ساختمون چند طبقه ك نميدونستم مطب دكتر تو كدوم طبقست رفتم سمت آسانسور با ي خانومي مواجه شدم ك به نظرم بينيشون رو تازه عمل كرده بودن حدس زدم ك دكتر نيما اين عملو براشون انجام دادن سلام دادم و بعد ازشون پرسيدم ك مطب دكتر كدوم طبقست ايشون سريع جواب دادن ك عه منم ميرم مطب دكتر طبقه پنجم ! تشكر كردم و باهم سوار آسانسور شديم و رفتيم طبقه ي پنج بعد وارد مطب شدم جاي شيك و تر و تميزي بود وقتي وارد شدم با چيز عجيبي رو به رو شدم دو ستا دختر با لباس آستين كوتاه و موهاي تقريبا باز ك همشون هم اونجا منشي بودن يكم برام عجيب بود ولي خب زياد اهميت ندادم ولي همون لحظه متوجه شدم ك با توجه به شرايط موجود اين دكتر بي شك هزينه ي هنگفتي رو براي عمل هاش دريافت ميكنه با منشي صحبت كردم و گفت بايد منتظر بمونم تا خودشون بگن كي برم داخل نشستم روي مبل استرس زيادي داشتم ك واقعا بي سابقه بود اين باعث ميشد تنم از شدت گرما بسوزه دلم آشوب بود فكراي عجيبي به سرم ميزد ولي به خدا توكل ميكردم تا آروم بگيرم بعد از حدودا نيم ساعت اسم منو صدا زد و من رفتم سمت اتاق دكتر درو زدم و وارد اتاق شدم بر خلاف تصوراتم با ي انسان با وجدان و مهربون و شريف مواجه شدم در مورد مشكلم صحبت كردم و ايشون بدون هيچ مكثي گفتن ك بايد حتما جراحي فك انجام بدم و قبلش هم به مدت 5 ماه ارتودنسي بكنم  راجب هزينه عمل سوال كردم و ي مبلغ خيلي زيادي رو در جواب شنيدم اشك تو چشام جمع شد و دنيا رو سرم خراب شايد همين باعث شد ك تمام حرفايي ك اين همه مدت رو قلبم سنگيني ميكرد رو به زبون بيارم در كمال ناباوري از اقدام به خودكشيا از پشت كنكور موندنا از همه ي دردا از همه چيز حرف زدم و اشك رو صورتم جاري شد دكتر هم صبورانه به همه حرفام گوش كرد و ي جورايي منو به صحبت بيشتر دعوت ميكرد و مدام سوال ميپرسيد و دلداري ميداد آخر صحبتا بهم گفت ك عملت ميكنم بعدش تا عمر داري به اين روزات بخند نميدونستم اون لحظه چيكار كنم بدون هيچ مي قرار عمل رو گذاشتم و بعد از جام پاشدم تا سريع بزنم بيرون و ي دل سير گريه كنم همين ك بلند شدم دكتر با خنده گفت بشين سرجات هنوز كار داريم منم از اين كارم خندم گرفت و برگشتم سرجام دوباره شروع كرديم به صحبت كردن و ايشون ي نامه نوشتن ك با دكتر ارتودنتيست هماهنگ شم براي ارتو بالاخره از دكتر تشكر كردم و با ي دل آشوب رفتم سمت در تا اين ك اينو شنيدم : مواظب خودت باش عزيزم بدون اين ك برگردم و چيزي بگم درو بستم و از مطب زدم بيرون اشك امونم نميداد جلومو ببينم و فقط راه ميرفتم تا آروم بگيرم حالم خيلي خراب بود حالا من موندم و ي درد ك براي درمونش مبلغي نزديك 50 تومن لازم بود اگرم درمون نميشد من ميموندم و عذاب و رنج بعد خودكشي و شرمندگي از اون لحظه اي ك خدا ازم ميپرسه اي بنده ي من چرا از لطف و رحمت من نا اميد شدي چرا منو فراموش كردي و دست به كاري زدي ك سر تا سرش گناه و عذاب و آتش جهنمه و من هيچ جوابي نداشتم در قبالش . 


 بار اولي ك متوجه شدم مشكل فك دارم دقيقا چهار سال پيش بود زماني ك سوم دبيرستان ميخوندم اون روزا خيلي بهش اهميت نميدادم ولي هميشه ي درد عجيبي رو سمت راست فك پايينم احساس ميكردم و از اونجايي ك اين درد به صورت مداوم بود كلافم ميكرد حتي زماني ك دهنم رو باز و بسته ميكردم صداي عجيبي ميداد و دردش هم صد برابر ميشد طوري بود ك كم پيش ميومد دهنم رو كامل باز كنم و بعدش ببندم حس ميكردم فكم داره از جاش در مياد و اين برام عذاب آور بود روزا ميگذشت و اين وضعيت همچنان وجود داشت كمتر بهش فكر ميكردم ميخواستم فعلا درس بخونم و خودمو درگير حاشيه نكنم سال كنكورم رسيد بر خلاف تصوراتم خيلي بيشتر درگير مشكل فكم شدم درس خوندن برام سخت شد و مشكلات دست به دست هم دادن و باعث شدن من پشت كنكور بمونم و اين درد رو همراه خودم به سال بعد منتقل كنم راستش من اوايل هيچ اطلاعي راجب عمل نداشتم و به جرات ميتونم بگم ك حتي نميدونستم همچين عملي وجود داره من ارتودنسي رو تنها راه حل براي مشكلم ميدونستم كم كم با خانواده راجب مشكلم حرف زدم فقط در حد اين ك ميخوام ارتو بكنم و هيچ حرفي راجب ناهنجاري فكم نزدم اونام خيلي جدي عمل نكردن و منم كلا برا ي مدت بيخيال شدم تا اين ك به طور اتفاقي با دكتر صادقي آشنا شدم چي ميديدم خدا جرااااحي فك !!! با ي عمل ميشد ك مشكلم حل شه ميشد ك من دوباره بخندم از ته دل ميشد ك من دوباره مثل بچگيام زندگي كنم و با زندگي بجنگم ميشد همون آدم مغرور و با اعتماد به نفس و اجتماعي سابق بشم ميشد ك از شر اون درد لعنتي هميشگي براي هميشه خلاص شم دلو زدم به دريا تصميم گرفتم هرطور شده برم پيش دكتر نيما ويزيت شم منتظر موندم تا كنكورم تموم شه خودم تنهايي برم دنبالش زمان گرچه دير ولي بالاخره گذشت روز كنكورم رسيد حالا ك از فكر درس راحت شدم دست و بالم باز شد برا پيگيري دكتر دو سه روز بعدش با مطب تماس گرفتم و به زور براي 25 تير وقت ويزيت گرفتم دقيقا همون روز پدرمم بايد پيش دكتر قلب تو تهران مجددا ويزيت ميشد براي همين ما 25 تير راهي تهران شديم


11 آبان وقت ارتودنسي داشتم ولي قبلش بايد از مطب قبلي تمام عكس هاي گرفته شده رو پس ميگرفتم و تحويل مطب جديد ميدادم براي همين اول رفتم يوسف آباد ولي متاسفانه هيچ كس اونجا نبود براي اين ك اونجا رفتنم بي نتيجه نمونه به شماره اي ك قبلا باهام تماس گرفته بودن زنگ زدم منتظر بودم ي خانومي جواب بده ك منشي دكتر ارتوعه ولي برخلافش ي آقايي گوشي رو برداشت منم هول شدم و سريع پرسيدم مطب دكتر باقري بعد ايشون گفتن نخير اينجا مطب دكتر صادقيه غافل از اين ك ايشون خود دكتر بودن و منم ك خنگ كلي ضايعه بازي درآوردم واقعا نميدونم چرا نشناختمشون :( بعد ي شماره ديگه رو گرفتم ك خوشبختانه اين دفعه درست بود و بعد از هماهنگي هاي لازم رفتم مطب دكتر براي ارتو كارام ك رديف شد بعدش رفتم مطب دكتر صادقي براي قالب گيري اونجوري ك من شنيده بودم بايد لحظه اي ك خميرو ميذاشتن دهنم حالت تهوع ميگرفتم ولي اصلا از اين چيزا خبري نبود و قالب گيري به خوبي و خوشي بدون هيچ اذيتي اوكي شد


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها